روزگاری در شهری کوچک، زنی جوان و عجیب با لباسهای جدید وارد این شهر شد. او به دنبال
زندگی بهتر و آزادی بیشتر بود. با این حال، مردم شهر با دیدن او و نوع لباسهایش بسیار تعجب کردند. زمانی که او به مغازهها رفت، فروشندگان شیوهی او را نپذیرفتند و به او گفتند که باید به مد روز احترام بگذارد. اما زن جوان تصمیم گرفت که فرد آزادی باشد و به طرز پوشیدن خود از حق خود استفاده کند. او به شهری دیگر رفت و باطراحی لباسهای جدید و معرفی شان به آدمهای جدید تلاش،کرد آنها چــــرک نویسی های یک آدم سابقــ...
ما را در سایت چــــرک نویسی های یک آدم سابقــ دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : bugger بازدید : 27 تاريخ : پنجشنبه 30 شهريور 1402 ساعت: 17:17