چــــرک نویسی های یک آدم سابقــ

ساخت وبلاگ
آخرین انسانی که باقی مانده بود، تنها و مایوس ، در دل دشت پیاده به سوی بلند ترین کوه حوالی دشت می رفت. آفتاب بر باقیمانده گل‌های سرخ فام وپلاسیده زیر پاش می درخشید. همزاد تنها کسی بود که همراش بود. هرگز تنهایی را دوست نداشت اما تنهای تنها نبود. آن گل سرخ را که قبلاً برای ،نماد زندگی خودش میدانست ، دوباره به یاد آورد. آخرین انسان به آن نگاه کرد باخود فکر کرد چطور می‌تواند به آن گل شبیه شود. اما راهی برای این کار نمی‌دانست. چــــرک نویسی های یک آدم سابقــ...
ما را در سایت چــــرک نویسی های یک آدم سابقــ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bugger بازدید : 27 تاريخ : پنجشنبه 30 شهريور 1402 ساعت: 17:17

روزگاری در شهری کوچک، زنی جوان و عجیب با لباس‌های جدید وارد این شهر شد. او به دنبال زندگی بهتر و آزادی بیشتر بود. با این حال، مردم شهر با دیدن او و نوع لباس‌هایش بسیار تعجب کردند. زمانی که او به مغازه‌ها رفت، فروشندگان شیوه‌ی او را نپذیرفتند و به او گفتند که باید به مد روز احترام بگذارد. اما زن جوان تصمیم گرفت که فرد آزادی باشد و به طرز پوشیدن خود از حق خود استفاده کند. او به شهری دیگر رفت و باطراحی لباس‌های جدید و معرفی شان به آدم‌های جدید تلاش،کرد آنها چــــرک نویسی های یک آدم سابقــ...
ما را در سایت چــــرک نویسی های یک آدم سابقــ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bugger بازدید : 27 تاريخ : پنجشنبه 30 شهريور 1402 ساعت: 17:17

نهر زندگی جاری می روند می آیند لحظه های بی پایان غنیمت است هر موج.... چــــرک نویسی های یک آدم سابقــ...
ما را در سایت چــــرک نویسی های یک آدم سابقــ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bugger بازدید : 21 تاريخ : پنجشنبه 30 شهريور 1402 ساعت: 17:17

تنها یک مسألهٔ فلسفی واقعاً جدی هست و آن هم خودکشی است.. این قضاوت که زندگی به زحمتِ زیستن می‌ارزد یا نمی‌ارزد پاسخی است به مسألهٔ اساسی فلسفه... من هرگز ندیده‌ام کسی به دلایل معرفت‌شناسی خودکشی کند. گالیله به یک حقیقتِ علمی مهم دست یافته بود، همین که دید آن حقیقت، زندگی او را در خطر قرار می‌دهد، آشکارا به انکارِ آن برخاست. به یک اعتبار، کار درستی کرد. چون این حقیقت ارزشِ آن را نداشت که وی به خاطرِ آن سوزانده شود. چــــرک نویسی های یک آدم سابقــ...
ما را در سایت چــــرک نویسی های یک آدم سابقــ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bugger بازدید : 25 تاريخ : پنجشنبه 30 شهريور 1402 ساعت: 17:17

چشم که باز کردم ، احساس کردم که سر رشته ی همه چیز از دستم در رفته، اما داشتم ادامه میدادم و به هر ضرب و زوری که بود سعی می کردم همه چیر را طوری که حد تعادل رعایت شود، باهم جفت وجور کنم حتا به اصرار... علت از دیگری و ودیگران ، و حتا همه ی آن دیگرانی که همیشه دیگرانند ، نبود، علت و دلیل وشاید عامل اصلی در درون خودم بود، چیزی که مثل یک حفره سر باز کرده بود و هر بار که بهش نگاه می کردم عمیق تر و تاریک تر میشد ، آنقدر که سرم گیج می رفت ، گویی گردابی بود که ادم چــــرک نویسی های یک آدم سابقــ...
ما را در سایت چــــرک نویسی های یک آدم سابقــ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bugger بازدید : 23 تاريخ : پنجشنبه 30 شهريور 1402 ساعت: 17:17

ما وقتی از ادبیات مدرن حرف می‌زنیم از رمان وداستان کوتاه و شعر مدرن، داریم از شهر، از خیابان ها و میدان ها وبازار و پلیسها، گداها، دوره گردها، صنفها ومشاغل مختلف : کارگرها، سلمانی ها، ولگردها و کارتن خوابها، مهاجرها وفواحش ، از معلم ها و مدیران و مهندس ها حرف میزنیم، از پل ها و کوچه ها و میدان‌ها ودرمانگاهها و مدارس اماکن نظامی وقضایی و پارک‌هایی حرف می‌زنیم که هرکدامشان نشان و نماد و خاطره ی واقعه و اتفاقی را در خود حک کرده اند از سیمای شهری حرف می‌زنیم چــــرک نویسی های یک آدم سابقــ...
ما را در سایت چــــرک نویسی های یک آدم سابقــ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bugger بازدید : 29 تاريخ : پنجشنبه 30 شهريور 1402 ساعت: 17:17